دنیایی از احساس
از نبردی سخت باز می گردم
با چشمانی خسته ، که دنیا را دیده است ،بی هیچ دگرگونی
اما خنده ات که رها می شود
و پرواز کنان در اسمان مرا می جوید
تمامی درهای زندگی را به رویم می گشاید
عشق من ،خنده ی تو
در تاریک ترین لحظه ها می شکفد
و اگر دیدی به ناگاه
خون من بر سنگ فرش جاریست
بخند زیرا خنده تو برای دستان من
شمشیری است آخته
نان را
هوا را
روشنی را
بهار را
از من بگیر
اما خنده ات را هرگز
تا چشم از دنیا نبندم
**** پابلو نردوا ***
نظرات شما عزیزان:
آخرين مطالب
Design By : Pichak |